به نام مادر...
تمام زندگی ام درد می کند بی تو، مادر
دلتنگی عاقبت کار خودش را کرد. آرام آرام، نا آرامم کرد. می دانم دعایم می کنی فقط این بار کمی بلندتر، می خواهم دوباره صدایت را بشنوم مادر…
حیا – یادداشت تحریریه/ بهشتت مبارک مادر …
هنوز عطر وجودت از چادر سفید لای جانمازت که کنار طاقچه جا خوش کرده، صدای دلم را بلند می کند و نوای بی قراری هایش آتش دلم را شعله ورتر. اینجاست که تازه می فهمم دلتنگی یعنی چه…
و تو رفتی و حسرت، عجیب در دلم ریشه دواند.
من ماندم و یک دل، پُر از ندیدن چشم های نازت.
من ماندم و حسرت یک بار بوسه روی دست های نیمه لرزانت.
من ماندم و عطر یاسی نیمه تمام که از لا به لای پنجره های درز گرفته هنوز دلم را نوازش می کند.
من ماندم و گوشه گوشه خانه ی کودکی ام که بالا می روم صدایت را می شنوم، پایین می آیم جعبه داروهایت را می بینم، برای خوردن آب سراغ یخچال می روم، پماد دست هایت را می بینم و حال خراب گلدان های کنار ایوان که نایی برای خوب بودن ندارند بعد از تو مادر…
تب ندیدنت این روزها حسابی بالا می رود، به دست های که پناه ببرم تا تبم کمی فروکش کند؟ راستی کدام لالایی خوابت کرد مادر که چشم هایت را به رویم بستی برای همیشه…؟
قبله ی دلم به سمت سجاده ات نشانه می رود و تو نیستی تا مسلمان شدن را در پس سجده هایت هر روز از نو مرور کنم.
به من می گفتی “پیر شوی مادر” و زود هم پیرشدم وقتی صدایت کردم و نشنیدم آن صدای جان مادر همیشگی را…
یادت رفت یادم دهی مادر که صبر و صبوری را کجا به دنبالش بگردم وقتی می آیم و نیستی ات را در و دیوار کوچه در گوشم فریاد می زنند.
و چه نزدیک و دوری به من مادر، نزدیک به اندازه ی فاصله ی دلم تا دلت و دور به اندازه ی ندیدن چشم های بغض آلودت تا قیامت.
و من سرگردان می شوم بین کلمه هایی که تو را به یادم می آورند و آتش می زنند به دلم به قد سوختن و تمام شدن. کجایی که دستم را بگیری؟!
می ترسم از این سرگردانی مادر، می ترسم از گم شدن لای کلمه هایی که بوی عطر تو را می دهند، عطر حیات آب پاشی شده و ریحان های چیده شده…
دلتنگی عاقبت کار خودش را کرد. آرام آرام، نا آرامم کرد.
می دانم دعایم می کنی فقط این بار کمی بلندتر، می خواهم دوباره صدایت را بشنوم مادر…
فرزانه فرجی/